خداوندا، دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگآسا به من ده
حریفان را بس آمد قطرهای چند
بگردان جام و، آن دریا به من ده
نگارا، نقشِ دیگر باید آرا ست
یکی آن کلکِ نقشآرا به من ده
زِ مجنونانِ دشتِ آشنایی،
من ام امروز، آن لیلا به من ده
به چشمِ آهوانِ دشتِ غُربت،
که سوزِ سینهیِ نیها به من ده
تنآسایان بلایاش برنتابند
بلی من گفتم، آن بالا به من ده
چو با دریادلان اُفتی، قَدَح چیست؟
به جامِ آسمان دریا به من ده
گدایان همّتِ شاهانه دارند
تو
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک نویسنده اثر شهروز براری صیقلانی اثر
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی ♦♦
همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م
درباره این سایت