سکوت معنادار بر دو قسم است: یا کسی منتظر سخن گفتن تو است و تو با سکوتت میخواهی او را به چیزی متوجّه کنی یا آنکه تو سکوت میکنی که خودت را به معنایی متوجّه کنی... وقتی نه کسی هست که منتظر سخن گفتن تو باشد و هم تو بدانچه باید متوجّه هستی دیگر سکوت چرا؟!!
( این لئالی از سینهی بندهی حقیر (الاحقر الجانی) میتراود، کف دستت خوب بنویس تا خواب در چشم ترت بشکند...!)
چرم طبیعی انعطاف پذیری بالای دار
بسیار نرم است
داراری شناسنامه می باشد
طرح های غیر تکراری دارد
با بوکردن آن میتوانید متوجه شوید
پشت چرم طبیعی را نگاه کنید متوجه طبیعی بودن آن می شوید پشت چرم طبیعی پرزی است
در برابر حرارت نمی سوزد و در برابر حرارت بوی موی سوخته می دهد
کمی آب روی آن بریزید متوجه میشوید که در چند ثانیه آب را جذب می کند
دیشب بیقرار بودم خوابم نمیبرد، داشتم همینطور با پریشانی هایم کلنجار میرفتم که متوجه شدم لوستر داره تاب میخوره و بطور واضحی دارم تکون میخورم زمین داشت برام لالایی میخوند به خودم اومدم دیدم زلزله اومده دلم هوری ریخت خدایا هموطنامون...
متوجه شدم تبریز و اردبیل بوده تا خود صبح فکرم مشغولت بود نکنه تعطیلات اونجا بوده باشی
صبح متوجه شدم تبریز بیشترین خسارت رو دیده
خدا خودش کمک کنه
چه قدر خوبه که ادم بنویسه حتی اگر مثل من مخاطب نداشنه باشه خوبیش اینه که وقتی می نویسد ذهنش را در دنیای شلوغ و نامنظم امروز ما کمی مترکز می کند و یا وقتی که بعد از مدت ها که میاد و مطالبش را می خواند متوجه ی افکار و عقاید گذشته ی خودش میشه متوجه پیشرفت هاش و...
از یک سنی به بعد متوجه میشی چقدر عیب داشتی و تا به الان دوتا چشم مبارک رو روی همه قضایا بسته بودی و به همین راحتی خیلی سال پیش، صورت مسئله رو پاک کردی. دوتا عیب بزرگ رو دیروز وقتی داشتم بحث میکردم متوجه شدم. امیدوارم بتونم اصلاحش کنم. فرصت کمه اما هیچوقت دیر نیست.
┄┅═══✼✼═══┅┄
شش نکته کاربردی نهج البلاغه خوانی آسان:
1⃣ فارسی بخوانید.
2⃣ از میان تمام ترجمه ها فعلا ترجمه استاد دشتی آسانترین ترجمه می باشد.
3⃣ روزی ده دقیقه بخوانید ، در این صورت ظرف4 ماه یک دور نهج البلاغه را خوانده اید.
4⃣ از آخر به اول بخوانید. یعنی از خواندن حکمتها آغاز نمایید . بعد از دوبار خواندن حکمتها . نامه ها و سپس خطبه ها را بخوانید . نامه ها و حکمتها را از آخر به اول بخوانید چون آخرین نامه ها و خطبه ها کوتاه تر و آسانت
یادمه وقتی پسرم نوزاد بود دعوایی کردم و خیلی دلم میخواست با پسرم درباره اش صحبت کنم تا سبک بشم. ولی میدونستم این کار تجاوز روحی هست و گذاشتن بار به این سنگینی که خودم تحملش رو ندارم، رو شونه های ظریف اون طفل لطیف اشتباه جبران ناپذیری هست. خلاصه با اینکه میدونستم تو نوزادی متوجه حرف های من هم نخواهد شد، کار درست رو انجام دادم و از همون روزهای اول مشکلات رو به عشق کوچکم منتقل نکردم.
چندی پیش متوجه شدم برنا حتی اگه به ظاهر مشغول کاری هست، تک تک کل
سال 96 بود، خیلی اتفاقی یکی از بچه های کلاسمون متوجه شد من وبلاگ دارم ... یک عکس به ایمیلم فرستادند به این محتوا .... اولش اعصابم خورد شد ولی خب بعدش که گفتن چطوری متوجه شدن و سوتی خودم بودِ که توی جزوم ادرس ویلاگمو با خطی خوش نوشته بودم. اعصابم آرام تر شد.
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند..مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید.نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، ه
متوجه شدم...همهی ما ناخودآگاه مبتلا به سردی روابط عاطفی در خانواده خودمون میشیم.قطعا میشیم چ بخواهیم چ نخواهیم...پدر، مادر، خواهران و برادرانمون زمانی میشن دیگر چشم دیدن ما را ندارند...این پدیده قطعا ریشه در فرهنگ و تربیت خانواده مان دارد......و ما ایرانیان اکثرا دچاریم ب این ویروس...
نمیدونم چرا همیشه ته ماجرا به من میرسه، یعنی مثلا همه چی تموم شده بعد آخرش من متوجه میشم، موقعی که نامه ی خدافظی میفته تو بغلم، واقعا خیلی عجیبه،البته تقصیر خودمه ها... دیگه چیکار کنم نمی تونم در عین حال از همه جا با خبر باشم که... ولی خوب لااقل متوجه میشم چی شد، بازم جای شکر داره...:)
پ.ن: این ماجرا ها پایان نا پذیره انگار...
احساس میکنم پای این ترجمهای که هیژده روزه دارم انجامش میدم، پیر شدم. هر روز بیشتر دارم کشف میکنم من آدم چه کاری نیستم؛ مثلا الان متوجه شدم من آدم انجام کارهای اداری و ساعتها پشت لپتاپ نشستن نیستم. قبلترها هم متوجه شده بودم من آدم حقوق و اون فضای مسموم نیستم. ولی هر روز بیشتر دارم نمیدونم که کجا باید برم و چیکار کنم یا اصلا چی میخوام. فقط دارم دونه دونه اونایی که نمیخوام یا نمیتونم رو خط میزنم، تا تهش شاید، شاید اونی رو
بیشتر وقتها متوجهش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کردهم زیست میکنم. آرام و بیدغدغه ادامه میدهم. فراموش میکنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهم و حتی فراموش میکنم چهچیزهایی را قرار است، یا میخواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف میزنم متوجه میشوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمیکاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش دادهم.
باید به فائزه، به نازنین، به سجاد یا به رویا بگم؟ سجاد تقریبا از درک مسائل انسانی من خارجه. و متوجه نمیشه چی میگم. شاید هم مشکل از من باشه - من متوجه نمیشم که سجاد داره چی میگه.
از مبارزه کردن با شمشیر، در زمونه و زمین تفنگدارها خسته شدم.
از دیابت داشتنام، از لکنتام، از قرصهای اعصابی که میخورم خسته شدم.
مشکلات زندگی و پول و ... هم هستن ولی واقعا خیلی برام مهم نیستن. به کمک هوشام از پس همه اونا بر میام. ولی اینا دارن اذیتام میکنن..
✍️حقایقی درباره روح انسان!
✔️روح درگیر جسم است؛ در حالت استراحت جسم مثل خواب روح فرصت جدا شدن از جسم پیدا میکند.
✔️در خواب روح به طور کامل از جسم جدا نمیشود و پس از رفع خستگی جسم دوباره به بدن وارد میشود.
✔️روح مانند جسم در قید مکان و زمان نیست؛مثلا روح در خواب میتواند در کسری از ثانیه به هر کجا که اراده کند برود؛ به این کار طی الارض میگویند.
✔️روح قبل از جسم خلق شده است و پس از کامل شدن جنین روح متوجه آن میشود.
✔️مانند
بیشتر وقتها متوجهش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کردهم زیست میکنم. آرام و بیدغدغه ادامه میدهم. فراموش میکنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهم و حتی فراموش میکنم چهچیزهایی را قرار است، یا میخواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف میزنم متوجه میشوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمیکاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش دادهم.
اما امروزه که سالن های زیبایی و آموزشگاه های آرایشگری به دلیل شیوع ویرویس کرونا تعطیل هستند ، استفاده از واکس برای از بین بردن مو های بالایی لب توصیه نمی شود ؛ خب طبیعتا این روش در آموزش آرایشگری به متخصصان ارائه می شود .
از آن جایی که من زمان بیشتری را نسبت به همیشه برای دور زدن در اطراف خانه سپری می کنم ، در مورد خودم متوجه شدم که توجه زیادی به مو های صورت خود نمی کنم و به راحتی می توانم سبیل خود را با انگشت لمس کنم . کار به جایی رسیده است که وق
سلام...
خیلی فکر کردم که برای پست اول چی راجع به خودم بنویسم. مثلا فکر کردم که چطور بگم غمگینم ولی امیدهای کوچیک و بزرگ دارم که مواظبمن. اما راستشو بخواید بیشتر از این، در این لحظه چیزی در سرم جمع نمیشه...میخوام بعدا برم و قسمت درباره ی من رو پر کنم. پس فعلا قلم رو می سپارم به دست های قدرتمند آلبر کامو تا در موردم خیلی کوتاه بهتون بگه...
من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد.من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بی
قراره تمرکز کنم. بیشتر آب بخورم و سعی کنم آرومتر فکر کنم. هر وقت احساس کردم که رنجآور شده چیزی ده تا دو ثانیه رو بشمرم. متوجه باشم که مکالماتم با دیگران سمت اون موضوعات نره و متوجه باشم که چیزی ازم خونده نشه. قراره گم نشم و همهی کاری که لازمه رو، برای کمتر فکر کردن و کمتر حس کردن، تنهایی انجام بدم. بیپ بوپ. روژات شم. بیپ بوپ. یادم بمونه که تایپوها معنی دارن. بیپ بوپ. یادم بمونه که کلمات پوکن. بیپ بوپ.
دارم یاد میگیرم توی زندگی خوابگاهی تعارف ممنوعه,تجربه شد واسم سر هر چیزی تعارف نکنم ,بلکه با مهربانی و ادب اما جدیت رفتار کنم ,انقدر که برداشتن مواد غذاییم,استفاده از ظروفم و نشستنشون یا شکستن ظرف هام ,یا مزاحم خوابم شدن ,واسشون عادی نشه ... از دیشب شروع کردم به مشخص کردن حریمم ,و متوجه شدم خیلی ها واقعا سواستفاده گر هم هستند و متوجه نمیشن صرفا داری بهشون محبت میکنی ,خ.ر نیستی!
خلاصه اینکه,خوبه که بلدم نه بگم :)
سلام
از اونجا که احتمالا متوجه شدید که من حدود ۲هفتهای پست نذاشتم دلیلش کنکور ارشدی هست که فردا دارم و الانم اومدم بگم که دعا کنید و این صوبتا
ایشالله بعد کنکور میام و پستهای قبلیتون و احتمالا دعوتهایی که بابت چالشها شدم(فقط از رو عنوان ها ی چیزایی فهمیدم دقیقش رو نمیدونم میخونم احتمالا متوجه میشم) رو ی واکنشی نشون میدم
در آخر هم که دعا کنید دوستان:)
خدایا من باز به کمکت احتیاج دارم؛
باز یعنی تقی به توقی خورده!
در بعضی طوفانهای زندگی، کمکم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت.
متوجه میشوی بعضی را هر چند نزدیک، اما نباید باور کرد.
متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد.
میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت.
و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست،
آگاهشدن تاوان دارد؛ ممکن است در حین آگاهشدن درد بکشی،
این آگاهی دردناک است
اما هرگز تلخ نیست...
با اینکه در پست قبلی وبلاگم در خصوص مقایسه ی بین زمان در بعد مادی و زمان متافیزیکی مطالبی را عنوان کردم اما بعید می دانم کسی متوجه شده باشد که این مقایسه به چه شکلی هست... اما به هر حال چاره ای هم نیست.
توضیح در خصوص متافیزیک، یعنی تبدیل متافیزیک به فیزیک و این تقریبا امری محال است و به همان اندازه مشکل است که فیزیک را بخواهی به متافیزیک تبدیل کنی، برای مثال من یک تکه چوب در دست داشته باشم و بخواهم به دیگران بگویم این چوب وجود خارجی ندارد و یقین
با اینکه در پست قبلی وبلاگم در خصوص مقایسه ی بین زمان در بعد مادی و زمان متافیزیکی مطالبی را عنوان کردم اما بعید می دانم کسی متوجه شده باشد که این مقایسه به چه شکلی هست... اما به هر حال چاره ای هم نیست.
توضیح در خصوص متافیزیک، یعنی تبدیل متافیزیک به فیزیک و این تقریبا امری محال است و به همان اندازه مشکل است که فیزیک را بخواهی به متافیزیک تبدیل کنی، برای مثال من یک تکه چوب در دست داشته باشم و بخواهم به دیگران بگویم این چوب وجود خارجی ندارد و یقین
شابد دوست: زهرا ی قسمتی از کتاب شازده کوچولو هست که میگه : بدتر از اونی که بیای و کسی متوجه نشه ، اینه که بری و کسی متوجه نشه! ... البته ما متوجه شدیم که تو رفتی...
زهرا: ......
شاید دوست: خب زهرا من ی رب دیگه جمع میکنم میرم.
زهرا: باشه.
شاید دوست: دست بده!
شاید دوست: بوسم کن!
زهرا: بوسم نمیاد!:-\
شاید دوست: دیگه باهات حرف نمیزنم!
زهرا :خب نزن!
شاید دوست: زهرا؟!o__0
زهرا: فککردی برام مهمه؟!
......
خدایا! فکرمیکنن اینکه با من حرف بزنن یا نزنن برای من مهم ه!:-\
...
رفتم #شهرداری #دورود برای مشکل فاضلاب محلهمون. هرچه توضیح میدادم متوجه آدرس و مشکل کوچه نمیشدند. با مسئول مربوطه رفتم، پیش شهردار #نیکآبادی. با نقشه گوگلارث گوشی موبایل خودش خیلی زود متوجه مشکل شد. وقتی برگشتم خونه، شهردار را دیدم سر کوچه با کارگرا صحبت میکرد.از ایشان متشکرم
پیام توییتر روزنامه دورود لرستان
قبلا در مورد موفقیت به صورت دیگری فکر می کردم و با گذشت زمان دیدگاهم تغییر کرده است. جالبه که تجربه یکی از مهمترین عوامل است در دیدگاه افراد نسبت به موفقیت است.
هوش یکی از عواملی است که بسیاری از افراد فکر می کنند در کسب موفقیت بسیار تاثیر گذار است ولی وقتی به نمونه های موفق نگاه می کنیم متوجه می شویم که قطعا هوش مهمترین عامل موفقیت نیست. در حالیکه بسیاری از افراد هوش را عامل اصلی موفقیت می دانند.
بعد از مدتی متوجه شدم بجای آی کیو، ای کیو مهمت
من از اونایی هستم که اگه طرفو چهره ش رو صد و هشتاد درجه هم تغییر بده متوجه نمیشم..
نقش شوهر خانومی رو دارم که کلی موهاشو رنگ کرده ارایش کرده لباس جدید خریده و هی به شوهره میگه من تغییری نکردم؟و شوهره متوجه نمیشه اصلا و واسه اینکه خانمه ناراحت نشه میگه چرا لاغر شدی:))
مثلا تو فامیل دیدم که یه نفر ماه هاست خالشو ندیده و وقتی میبینتش میگه عه خاله جون مبارک باشه طلاتو عوض کردی:|
چطوری میفهمن اخه:|
من کسی رو هر روزم ببینم یادم نمیمونه رنگ موهاش چی ب
اگر برنجتان شور شد
• اگر هنگام پخت کته و موقع جوشیدن برنج در آب، متوجه شدید که برنج خیلی شور شده است، داخل آب برنج چند تکه سیب زمینی پوست کنده بریزید. سیب زمینی، شوری غذا را به خود جذب می کند.
• اگر قبل از آبکش کردن برنج متوجه شوری آن شدید، موقع آبکش کردن، مقدار آب بیشتری روی برنج آبکش شده بریزید.
• اگر دیگر کار از کار گذشته بود و کاری برای جبران شوری برنج نمی توانستید انجام دهید خورش را کم نمک بپزید.
ادامه مطلب
خیلی وقتا یه سری کارها اشتباست.خودت متوجه اشتباهت نیستی . یه اتفاق ساده یا یه تلنگر باعث میشه از خواب بیدار بشی و زندگیت از این رو به اون رو بشه.
چند وقت پیش خیلی دلتنگ میم بودم یه پیام دادم .کلی تغییر کرده .از طریق چت کردنش متوجه شدم. یه کانال بهم معرفی کرد. کانال استاد شجاعی
سخنرانی های کوتاه و خوبی داره .همین سخنرانی ها باعث شد یه عادت چند ساله رو برای همیشه کنار بزارم
خدایا کمکم کن بهتر بشم
خیلی وقتا یه سری کارها اشتباست.خودت متوجه اشتباهت نیستی . یه اتفاق ساده یا یه تلنگر باعث میشه از خواب بیدار بشی و زندگیت از این رو به اون رو بشه.
چند وقت پیش خیلی دلتنگ میم بودم یه پیام دادم .کلی تغییر کرده .از طریق چت کردنش متوجه شدم. یه کانال بهم معرفی کرد. کانال استاد شجاعی
سخنرانی های کوتاه و خوبی داره .همین سخنرانی ها باعث شد یه عادت چند ساله رو برای همیشه کنار بزارم
خدایا کمکم کن بهتر بشم
1. به نقطهای تو زندگیت میرسی که متوجه میشی چی خوشحالت میکنه و این خوبه چون تو بزرگ شدی... آسایش و آرامش خودت رو بر هر چیز اولویت بده؛ انتخاب کن که وقتت رو چ جوری و با چه کسی بگذرونی
2. بعد دانشگاه دوست واقعی خیلی کم پیدا میشه ولی این فرصت رو به آدما اطرافت و به خودت بده تا دوست پیدا کنی!
3. هر چی به انتهای دهه دوم زندگیت میرسی بیشتر متوجه میشی که کارت، فقط یک شغل نیست! آینده توعه
ادامه مطلب
سلام رفقا!! با یه آموزش امنیتی واسه وردپرس با شما هستم.
خب یکی از مواردی که هکرها می تونند با استفاده از اون خیلی راحت ایرادات سایت وردپرسی شما رو متوجه بشند و از طریق اون نفوذ کنند به سایتتون نسخه مورد استفاده وردپرس در سایت شماست.
چون می تونند متوجه بشند که از کدوم نسخه با چه مشکلاتی استفاده می کنید.
خب بریم سراغ این ترفند که چطور باید این کار رو انجام بدید.
ادامه مطلب
آیا کودکان متوجه حرفهای ما میشوند؟ بهتر است بدانید که کودکان یک رباط هوشمند در منزل شما هستند و همه حرفها و حرکات شما را ضبط میکنند. حقیقت این است که کودکان به همه صحبتهای پدر و مادر گوش میدهند و تمام حرفهایشان را میفهمند و بعدها به خودتان تحویل میدهند. همچنین بیشتر از تصور شما توانایی درک کلامی دارند. در ادامه مقاله به توضیحاتی در زمینه توانایی درک و فهم کودکان نسبت به صحبتهای اطرافیان خواهیم پرداخت.
برای دریافت مشاوره د
گاهی پیش میاد که یکدفعه متوجه میشیم جورابمون سوراخه و اگه دیگران ببینن خجالت زده و شرمنده میشیم.
مثلا اگه مسجد باشیم و دیگران جورابهای سوراخ شده ما رو ببینن موقع نماز یک نوع کوچکی احساس می کنیم. در نماز در برابر خدایی می ایستیم که همه عیوب ظاهر و باطن ما رو میبینه و باید با نهایت خضوع و خشوع و شرمندگی در برابرش بایستیم نه باحال کسالت و فکرمون همه جا بره جز پیش خدا. پیش خدا بدجوری جورابامون سوراخه و وضع خرابه و باید متوجه وضع خودمون باشیم.
htt
اگر برنجتان شور شد
• اگر هنگام پخت کته و موقع جوشیدن برنج در آب، متوجه شدید که برنج خیلی شور شده است، داخل آب برنج چند تکه سیب زمینی پوست کنده بریزید. سیب زمینی، شوری غذا را به خود جذب می کند.
• اگر قبل از آبکش کردن برنج متوجه شوری آن شدید، موقع آبکش کردن، مقدار آب بیشتری روی برنج آبکش شده بریزید.
• اگر دیگر کار از کار گذشته بود و کاری برای جبران شوری برنج نمی توانستید انجام دهید خورش را کم نمک بپزید.
ادامه مطلب
فرض کنید در چنین شرایطی هستید:
هوا خیلی گرمه و عرق کردید.
چند ساعت پیادهروی با یه کیف سنگین باعث شده حسابی خسته بشید و لباسهاتون به بدنتون چسبیده.
آخرین باقیمانده آبتون رو چند ساعت پیش خوردهاید و گلوتون به شدت خشک شده.
شدت گرما و خستگی قدرت هرکاری رو ازتون گرفته و چند کیلومتر تا آبادی بعدی هنوز فاصله دارید.
از طرف دیگه شما در کشور خارجی هستید و زبان مردم اونجا را هم متوجه نمیشید.
اینجا جایی است که شما متوجه محدودیتهای جسمی و ذهنی خودتو
هنگام بازگشت به منزل متوجه شد که دزدی از منزل ایشان فرشی برداشته و در حال بردن آن است!استاد، دزد را تا سرای بوعلی بازار تهران که مشغول فروختن قالی شد، تعقیب کرد.لحظهای در مقابل فرش درنگ کرده، سپس پیش رفت و با پیشنهاد منفعت به طرفین، قالی را خریداری کرد. البته به شرط آن که تا منزلش حمل کند.وقتی دزد به منزل استاد رسید، تازه متوجه اصل قضیه شد!!اینجا بود که از استاد عذرخواهی کرد و ...استاد بدون آنکه به روی خود بیاورد فرمود: «من که ندیدم تو از خ
❗️ڪودڪان میزان امن بودن خود را از هیجانها و واڪنشهای والدین متوجه میشوند:
✅ پس در شرایط استرس زا و بحرانها، هنگام گفتگو با ڪودڪ، با آرامش صحبت ڪنید. تلاش ڪنید بر ترسهایتان مسلط باشید. اگر ڪودڪ متوجه نگرانی شما شد، علت نگرانی خود را به زبان ساده و قابل فهم با او درمیان بگذارید. ڪودڪ را تشویق ڪنید درمورد اتفاقات و ترسهایش صحبت ڪند و شما گوش ڪنید. اما برای حرف زدن او را تحت فشار قرار ندهید.به ڪودڪ بگوئید ڪه احساس ترس یا نگرانی در این شرایط طبیع
اگر برنجتان شور شد
• اگر هنگام پخت کته و موقع جوشیدن برنج در آب، متوجه شدید که برنج خیلی شور شده است، داخل آب برنج چند تکه سیب زمینی پوست کنده بریزید. سیب زمینی، شوری غذا را به خود جذب می کند.
• اگر قبل از آبکش کردن برنج متوجه شوری آن شدید، موقع آبکش کردن، مقدار آب بیشتری روی برنج آبکش شده بریزید.
• اگر دیگر کار از کار گذشته بود و کاری برای جبران شوری برنج نمی توانستید انجام دهید خورش را کم نمک بپزید..
ادامه مطلب
حامدهرجاخواستگاری میرفت دختر خانواده دلش میخواست با خودش توله سگ خود راهم بیاورد.مادرش هروقت ازمحل دورمیشدتف برزمین میانداخت میگفت دختر که به هر دانشگاهی رفت بعدش توله سگ پرورمیشه.
تااینکه حامدمجبورشددورازدواج راباافرادی که توله سگ دارند خط قرمزبکشد.به مرور زمان سن اوبالامیرفت و متوجه میشدگهگداری وقتی پیرمیشودنیازبه فرزندداردکه عصای دستش باشد. گرنباشدبایدباتوله سگ زندگی کند.
خانه اودردهات نیازبه سگ نگهبان داشت.هرباریک سگ میخریدآن
یکی از اقوام دور که پسر جوانی است، کنار من ایستاده بود. سینه زنی که تمام شد متوجه شدم گونه هایش زخمی است. دیده بودم طرفداران برخی از آقایان شبه روضه خوان صورت به آسفالت می کشند! خیلی دلم سوخت. مراسم که تمام شد از او پرسیدم: چه بلایی سر صورتت اومده؟ گفت: بعضی وقتا آدم از فرط عشق متوجه نیست چکار می کنه و ... ما هم نفهمیدیم کی صورتمون زخمی شد؟ برادر کوچکترش پرید وسط حرفش و گفت: دروغ میگه، صورتش رو کشیده به دیوار!! گفتم: عزیزم، امکان نداره یکی از علما ر
سلام به همه ی دوستان گلم
یه موضوعی رو به تازگی متوجه شدم و ذهنم رو اذیت میکنه، منو همسرم از دو سال قبل با هم آشنا بودیم و واسه رسیدن بهم سختی های زیادی کشیدیم سایه به سایه ...، هنوز هم بهم نرسیدیم و دل هر دو تامون خیلی آشوبه ...، که با تکیه بر اهل بیت و امام حسین (ع) دل مون حسابی آروم گرفته و حس سبکی داریم ...
من متوجه شدم ایشون یه سری درخواست هایی از من دارن و من به خوبی متوجه شدم (البته ایشون منو اجبار نکردن، ولی میدونم که این طوری بیشتر دوست دارن)،
حرکت با تمامی امتیازش، رهزنی خطیر برای متحرک است. تحرک، دائمی است. و همین استمرارش متحرک را عادت می دهد. به همه چیز. حتی به خودش. و به حرکتش. انسان، زمانی که با خود، مسیر حرکت را مرور می کند و به گذشته باز می گردد و یا به آینده می رود، یعنی " تخیل " می کند، لحظه ای عادت شکنی می کند و با ولع تلنگری را می بلعد.انسان همیشه عادتش را نمی شکند. گاهی در لابه لای عادت دست و پا می زند و می میرد؛ و از " حرکت" باز می ایستد.انسان از بدو خلقت تکوینا با " شدن " همراه اس
آن شب و روز لعنتی تمام شده است. اما هنوز یاد و خاطرهاش با من است و از ضمیرم پاک نمیشود. آن روزی که از خانه تا شهر، همهجا غرق در سکوتی عجیب شده بود. انگار که ساعاتی قبل از طلوع خورشید ماموران الهی گرد سکوت به چهرهی شهر پاشیده باشند و همگان ناگهان غرق در سکوت شوند. سکوت صدای غالب شهر شده بود.
من با خودم یکسره کلنجار میرفتم تا بتوانم کلامی با صدای رسا با دیگران حرف بزنم. نمیشد. امکان نداشت. صداها یکباره بلند میشدند و به لحظهای در فضا
﷽
انسان متوجه این نکته باشد که قلوب در دست خداى متعال است و اوست عزیز کننده، و هم اوست که فطرت انسان را با خوبى عجین فرموده که حتى کسى که خودش مغلوب نفس و شیطان است و عمل خوبى از او سر نمى زند مع ذلک فطرتا خوب و خوبى را دوست مى دارد، مگر افراد قلیلى که به قدرى شقاوت بر آنها غلبه کرده است که نه خود خوبند و نه خوبان را دوست مى دارند؛ نه خود درست کردارند و نه از صالحان خوش شان مى آید. چنین افرادى در واقع از انسانیت و فطرت انسانى بر کنار هستند.
«ثم کا
حسادتِ غیر منطقی چیست؟
بارها و بارها از من میپرسند که حسادت غیر منطقی را چگونه باید تحت کنترل خودمان دربیاوریم. به طور معمول، افراد متوجه میشوند که احساس آنها هیچ دلیل و یا هیچ مدرک موثقی را همراه خود ندارد، اما قادر با کنترل این احساس نیستند. به علاوه، فرد معمولاً متوجه میشود که این احساس یک ذات خبیثتر از نفسِ خویش را نیز دارا است، این ذات که شما حتی نمیتوانید با آن مخالفت کنید و یا رهایش کنید، حال آنکه از نتایج مخربش آگاهی داری
امروز به این قضیه فکر کردم که مهدی یه فرصت هست برای خودسازی ، برای نزدیک تر شدن به خدا ، برای حال خوب پیدا کردن .. مشکل از جایی شروع می شه که همه ما توقع بی انصافانه ای از مهدی داریم . اون بنده خدا کم شنوا هست و من خودم به شخصه بارها سرش غر و داد زدم .
مثلا داره لیبل می زنه می گم مهدی نزن اما متوجه نمی شه و می زنه و کدها قر و قاطی می شن و من جوش میارم ، داریم گونی میاریم داخل اون هم سرش پایین هست و قصدش کمک هست بعد می گم مهدی بذاریمش اینجا ، اما یهو می ب
یه چیزی چند وقتیه که ذهنم را خیلی مشغول کرده و واقعا ناراحتم کرده است.
چند وقت پیش سوار یکی از این تاکسی های آنلاین شدم و متوجه بوی بدی شدم. وقتی بیشتر توجه کردم فهمیدم که بوی عرق راننده بود. راستش خیلی ناراحت شدم که این فرد به نظافت خودش توجه نکرده است. بعدا وقتی دوباره و چند باره با این موضوع برخورد کردم، طوری که ایجاد ناراحتی و حس بدی نکنه با راننده شروع به صحبت کردم و از هر دری سخنی گفت.
متوجه شدم این بندگان زحمت کش شب را درون همان اتومبیل ب
به نام خدا
فرض کنید شما هیچ وقت رنگ مورد علاقهتان را نمیدیدید، پس شما هرگز متوجه نمیشدید که این رنگ را دوست دارید. اگر کتاب موردعلاقهتان را نمیخواندید، هرگز نمیتوانستید بگویید فلان کتاب بهترین کتابی است که خواندهاید. به همین ترتیب اگر تا به حال کسی کنار گوشتان با صدای قرچ و قرچ خیار نخورده باشد، نمیتوانید ادعا کنید از این حرکت خوشتان نمیآید و ... .
پس میتوانیم ادعا کنیم همه ما لااقل یک تشکر خشک و خالی به همه آنهایی که رفتارهای
وسط حرف زدن میگه: تو بعضی وقتها هم هیجان زده و مضطربی ولی تظاهر میکنی که مشکلی نداری. تایید میکنم ولی تاکید میکنم که اون استثناست که متوجه این موضوع شده وگرنه خیلی ها متوجه نمیشن. میگه: خودت لو میدی، لرزش نامحسوس صدات، فراز و فرودهات حین حرف زدن لوت میده. میگه: تو اینجور مواقع انگشت کوچیکه و انگشت حلقه دست راستت رو جمع میکنی و با دست چپت باهاشون بازی میکنی، در یه دقیقه بیشتر از پنجاه بار انگشترت رو تا نوک ناخنت میاری و میبری جای اصلیش. به اینجو
پنل آمار و وبلاگهایی رو که دنبال میکنم از صفحهی مدیریت وبلاگم حذف کردم. به خودم میآم و نور از ترکهای روی پوستم گذشته و قلبم رو روشن کرده؛ به خودم میآم و قلبم شبیه حیاط کوچک پاییز در زندانیه که اخوان حرفش رو میزد. خسته شدم از این بازی امید و ناامیدی. اون روز دفتر فیروزهای رو که آرزوهام رو مینوشتم، برداشتم و نشستم روی تاب. دفتر رو باز کردم، دونه دونه آرزوهام رو خوندم تا بلکه جون بگیرم. ولی دلم هیچ کدوم رو نمیخواست دیگه. نمیدونم؛
پس از روشنگری هایی که متخصصان در رسانه ملی انجام داده اند، نگرانی مردم درباره کرونا کمتر شده است. کرونا یک بیماری ویروسی است که 80 درصد بدون آنکه متوجه ابتلاء بشوند، از آن عبور می کنند! (مبتلا می شوند اما خودشان هم متوجه نمی شوند.) 20 درصد متوجه می شوند و از آن 20 درصد، تنها 2 درصد دچار خطر می شوند.
این 20 درصد هم شامل افراد مسن، بیمار و... هستند. کسانی که مشکل تنفسی دارند. در حال شیمی درمانی هستند و... جالب اینکه کرونا برای این افراد هم در صورتیکه نکات
من دارم انقدر زور میزنم که ده ساعتموحفظ کنم و به خیال خود کلی هم تلاش میکنم ...
بعد شب به شب میرم پیج های دبیرا و مشاور رو چک میکنم ک مطلبینزاشته باشن و با استوری های شاگردای لنتی مشاورم روبه رو میشم که لنتیا زیر ۱۳ نیستن و تو طول روز کمتر از500تست نمیزنن ...
بعد ب خودم میگم تو کجای کاری اونا کجا!!!
واقعا میخوای با اینا رقابت کنی!! اینا عین لدر دارن هرروز وپیاپی میخونن اما توچی؟؟؟
مشاور همچنان نمیزاره برم ازمون و میدونم ضربه میخورم بابت این کار...
اما
باید بنویسم تا هیجانم تخلیه بشه
امروز اتفاقی افتاد که مدت ها بود منتظرش بودم اما وقتی اتفاق افتاد من تمام بدنم داشت میلرزید از خجالت داشتم منفجر میشدم و دلم میخواست بلند بلند بخندم و به طور کلی هیچ کدوم از واکنش هام دست خودم نبود و خیلیییی خوشحالم که وقتی اتفاق افتاد تنها نبودم وگرنه قطعا افتضاح تاریخی به بار میومد D:
+من هیچ کاری رو پنهانی نمیتونم انجام بدم هیچ وقت کلا بلد نیستم و بشدت ادم ضایعی هستم و همیشه اولین کسایی که متوجه میشن ادم ها
بسم الله مهربون :)
واقعا خسته شدم از این چرخه ی درس و امتحان. بی صبرانه منتظرم ترم تموم شه و تعطیلات برسه. وارد سال چهارم شدم دیگه ولی هنوزم دارم فکر میکنم اگه من مهندسی میخوندم الان چی شده بود و کجای زندگی بودم!
امروز کلاس زبان دارم ولی نمیرم. شنبه یه امتحان سخت دارم که هنوزم کلی نخونده دارم، فرصت کلاس رفتن ندارم. جدیدا فرندز رو هم دانلود کردم، امروز قسمت اولش رو دیدم ولی خب یه جاهایی اصلا متوجه نمیشدم چی میگن :| باید چند بار گوشش بدم تا متوجه بش
⬅️ مثال کاربردی از وب سرویس های سیموتل
✅ استفاده از وب سرویس برای اتصال هر تماس گیرنده به اپراتور مورد نظر
میدانیم که اتوماسیون ها از وضعیت کاربر متصل شده به آن، بیشتر از سرور ویپ آگاه هستند یعنی در اتوماسیون ها به دلیل اینکه کاربر کارهای دیگری را نیز انجام میدهد اتوماسیون میتواند متوجه حضور کاربر گردد ولی سرور ویپ فقط در مواقعی متوجه حضور کاربر میگردد که کاربر تماس ایجاد نماید. در چنین سناریویی اختیار اتصال تماس را میتوان به عهده
دوستان، لطفا با دقت این پست رو بخونید، چون ممکنه اشتباه متوجه بشید!
اینکه میگم لینک مستقیم رو مسدود کنید، بخاطر اینکه بعضی افراد بدون اینکه شما متوجه بشید از لینک فایل آپلود شده شما استفاده میکنن، بدون اینکه شما متوجه بشید! و دلتون میخواد بهش بگید که حداقل اسمی از شما داخل پستش ببره! ولی این کار رو نمیکنه!
یا اینکه به فرض مثال: قالبی طراحی کردید و فایل های css اون رو داخل فضای مجازی خودتون ذخیره کردید و به قالبتون لینک دادید، اگر احیانا یک نفر
معلم: سلیم جان، با «مکتب» جمله بساز.سلیم: فاروق وردک حدود ده سال وزیر معارف افغانستان بود و فعلآ وزیر مشاور ریس جمهور غنی در امور پارلمانی معلم: من گفتم با «مکتب» جمله بساز. جمله تو اصلا مکتب نداشت. سلیم: نخیر استاد، جمله من حدود یک هزار مکتب داشت که شما متوجه نشدید.معلم: چه گفتی؟ من متوجه نشدم؟ تو فکر کردی من احمقم؟ برو از صنف بیرون.مجیب! ایستاد شو. با «پول» جمله بساز.مجیب: در حکومت حامد کرزی، فاروق وردک وزیر معارف افغانستان بود.معلم: پسرم، کج
سلام
چطور میشه از رفتار و ویژگی های ظاهری، مرتب و منظم بودن یه خانم رو تشخیص داد. برای من نظم و انضباط خونه خیلی مهمه. میخوام بدونم میشه از روی ظاهر طرف و رفتار ظاهری متوجه شد که خانومی منظمه و شلخته نیست؟، بعضی از خانم ها واقعا توی خونه داری خیلی شلخته و نامرتب هستند، این رو توی زندگی شون و توی اتاق هاشون میشه دید.
ادامه مطلب
تفاوت فروش و حق العمل کاری در چیست؟
* در فروش مالکیت کالا منتقل می شود اما در حق العمل کاری مالکیت منتقل نمی شود.
* فروشنده با فروش کالا سود به دست می آورد، اما حق العمل کار جهت فروش کالای امانی حق العمل دریافت می کند.
* در فروش، ریسک کالا متوجه خریدار است در حالی که در حق العمل کاری به عهده آمر می باشد.
* در فروش کلیه هزینه های خرید به عهده خریدار است اما در حق العمل کاری تا زمان فروش بر عهده آمر است.
---------------------------------------------------------------------------------------
چطور متوجه بشیم که چه موقع وارد اینستاگرام شدیم؟
با توجه به تصویر بالا از چپ به راست
1⃣روی سه خط ضربه بزنید2⃣وارد قسمت تنظیمات بشین3⃣روی security ضربه بزنید4⃣گزینه access dataرو انتخاب کنید5⃣در قسمت data joinedتاریخ ورود خودتون به اینستاگرام رو میتونید ببینید
چطور متوجه بشیم که چه موقع وارد اینستاگرام شدیم؟
با توجه به تصویر بالا از چپ به راست
1⃣روی سه خط ضربه بزنید2⃣وارد قسمت تنظیمات بشین3⃣روی security ضربه بزنید4⃣گزینه access dataرو انتخاب کنید5⃣در قسمت data joinedتاریخ ورود خودتون به اینستاگرام رو میتونید ببینید
باگ " Bug " :
در انگلیسی به معنیه حفره میباشد. در علم هکینگ معمولا معایب ویا ایرادهای(سخت افزاری یا نرم افزاری) موجود در یک سیستم یا سایت را یک باگ میگویند که هکر از این باگ استفاده های زیادی میکند
فرض کنید برنامه نویسی یک برنامه و یا سایتی به زبان قدرتمند PHP نوشته است، قطعا اون برای امنیت آن هم نکات زیادی رو در نظر داشته و اعمال کرده. وقتی برنامه یا سایت مذکور در معرض عمل قرار میگیره هکر با بررسی آن متوجه یک اشتباه ساده (اشتباه لپی) یا خطایی که م
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد
چند وقت پیش یه فراخوان دیدم از یه جشنواره شعر، و درش شرکت کردم. هفته پیش تماس گرفتن و برای اختتامیه جشنواره دعوتم کردن. از آنجا که تو یه شهر دیگه برگزار میشه مردد بودم که برم یا نه. گفتن اگر میاین تا شب به ما اعلام کنید چون میخوایم تدارک ببینیم. آخرش قرار شد با یه زوج که اصلا منو نمیشناسن و من هم باهاشون آشنا نیستم به این سفر برم! (فقط در این حد میشناسمشون که میدونم شاعرن)
شبش به دبیرخانه جشنواره اعلام کردم که میام.
امروز سردبیر برام یه پیام فرست
یکی از پر هزین ترین بخش های زندگی امروزه مربوط به تربیت کودک است. انواع و اقسام هزینه های مختلف از مهد کودک گرفته تا دبستان و ....
ولی وقتی هر یک از این بخش ها را مورد کاوش قرار می دهیم. متوجه می شویم که اصلا کارایی ندارند و مانند سایر قسمتهای کشور دچار مشکلات عدیده شده اند. بعنوان مثال هر آموزشی که کودک را می گذاریم با دیدگاه صرفا مالی آن موسسه مواجه می شویم و از عملکرد ناقص آنجا ناراحت و دلگیر می شویم. ولی وقتی خوبتر نگاه کنیم متوجه می شویم که
من عاشق نمی شوم این را می توان از نگاه های رو به پایین هنگامی که از پیاده رو عبور می کنم متوجه شده باشی. شاید دروغ می گویم چون من زنده هستم و دارم لبخند می زنم! مدت های هست که می توانم تو را در صندلی شاگرد بنشانم و زمانی که سرعت و زمان ادغام می شوند به گوشت بسپارم ترانه های که به من حس زندگی می دهند. بهتر نیست؟ بگویم: متاسفم، که تلاشی برای با هم بودن نمی کنم! در حالت عادی من انتظار رفتنت را می کشم، اما هنوز ایستاده ای! فکر کنم متوجه شدی؟ زمانی میگذر
آقاجون که مرد، عزیز سینی شوید رو میذاشت رو ایوون جلوش و پاشو دراز میکرد و سرگرم تمیز کردنش میشد...
اخماش میرفت تو هم...چندبار صداش میزدی حواسش بهت نبود!با خودش حرف میزد، متوجه نمیشد اومدی! متوجه نمیشد رفتی...
وقتی میپرسیدی عزیز چی شده؟میگفت: هیچی ...عزیز تو باغ هم که بود تو فکر بود،دست و دلش به کار نبود...دیگه ایوون رو جارو نمیکشید...دیگه موهاش رو رنگ نمیذاشت...دست و پاهاش حنایی نبود...تو غذا هاش مو پیدا میشد.امروز که عزیز مرده بود و کنار آقاجون خاکش
سرم را بوسیده بود در خواب و رفته بود...
نه متوجه محبتش شدم نه متوجه رفتنش...
دو روز قبل را به خاطر اتفاقی خوشایند،اصلا نخوابیده بودم...
تمام بدنم درد میکند...
به زور خودم را از جا بلند میکنم و به یخچال میرسانم و باقی مانده ی پیتزا و سیب زمینی را داخل ماکروفر میگذارم و خودم را به آب میرسانم...
برمیگردم و همانطور سر پا پشت کانتر آشپزخانه پیتزا و سیب زمینی را یک لقمه ی چپ میکنم...
نگاهی به ساعت می اندازم،نگاهی به رخت خواب در هم پیچیده...
اصلا تصمیم دارم ه
امروز که در کوچه پس کوچههای شهرم در حال پیادهروی بودم، مکان خاص و زیبایی نظرم را جلب کرد. مسحور آرامش و تنهاییاش شدم. گفتم که مگر میشود در میان این همه ساختمان و سازههای چند طبقه و سنگین نما، چنین مکانی هم باقی مانده باشد. شاید چشمانم سحر شده باشد و همینطور هم بود. زمانی که وارد محوطه این حسینیه شدم، آنقدر محو آرامش و زیبایی آن شدم تا حدی که بعد از مرور تصاویری که از این مکان زیبا گرفتم متوجه نبودن تنهی درخت سمت چپ در تصویر شدم. هر چه
همیشه در کتابها میخونیم و در قصه ها می شنویم که یک اتفاق میتونه زندگی آدمها رو عوض کنه و شاید حتی ناتوان باشیم از درک کردن عمق این تغییر و تحول.
حداقل برای من که اینطور بود. هیچ وقت نتونستم متوجه بشم تغییر زندگی یک فرد تنها با یک اتفاق میتونه چه ابعاد گسترده ای داشته باشه- تا به امروز.
امروز متوجه شدم که دیدم به همه چیز عوض شده. انگار برای درک هر موضوعی باید از اول بهش فکر کنم. ابعاد جدیدی رو میتونم ببینم. این البته نتیجه مستقیم اتفاقی که برای من
یه روزایی بود
که ساعتها به دیوار روبروم خیره میشدم و متوجه گذر زمان نمیشدم به خودم میومدم میدیدم چند ساعت گذشته و آدمی که روبروم نشسته بود نیست و من اصلا متوجه نشدم یه چیزایی حس میکردم ولی نمیفهمیدم اون حسه چیه؟ میرفتم بیرون برمیگشتم میدیدم اع؟ صبح شده؟ کی؟ همین الان ظهر بود میدیدم بقیه کنار سفره هستن میگفتن بیا صبونه بخور مینشستم سعی میکردم عادی جلوه کنم که بقیه ناراحت نشن بعد مثلا مامان میگفت دیشب خیلی صدات کردم بیای شام ولی نیومدی میفه
چقدر مهربون تر میشد اگه بقیه ی نیاز هامونم مثل گرسنگی و تشنگی کلا انقدر خوب متوجه می شدیم، و انقدر خوب ابراز می کردیم!
واقعا بعضی وقتا مثل نوزادی که هنوز روش درست ابراز گرسنگی خودشو نمیدونه، و برای نشون دادن همه ی نیاز هاش از یه راه استفاده می کنه هستیم. حالا نوزاده اگر شانس بیاره و اطرافیان خودشون متوجه باشن که هیچ ، (اینو گاها شنیدم که گریه ی شیر خواستن بچه مون با گریه ی مثلا خوابش فرق داره:)) ) اگه نه باید همینجور هی گریه کنه که آیا کسی پیدا بش
وقتی که من 13 سال داشتم ، متوجه شدم نمی توانم به مدت زیادی وضعیت خاص خودم را نادیده بگیرم . هر روز صبح در آیینه به خودم نگاه می کردم و وقتی چشمانم به مو های ریز قهوه ایم می افتاد ، اعتماد به نفسم از هم می پاچید . صورت دوستانم عاری از هر چیزی بود و با این که آن ها هیچ گاه متوجه سبیل من نشده اند ، اما باز هم من خجالت می کشیدم . این موضوع را نمی توان در آموزش آرایشگری کتمان کرد . مادرم من را به سالن زیبایی خود برد و کنار من نشست . یک متخصص زیبایی ، یک واکس
این روزا آگامبن میخونم و با خودم میگم کاش دهنِ منو گِل میگرفتن، ازبس که پوچم. کاش یه خروار از منها و مثلِ منها میساختن و آتیشمون میزدن و بهجاش یه آگامبنِ نصفهنیمه به دنیا میدادن. آره. احمقانهست. دقیقا شبیه این آدمهای «سانتیمانتال» شدهم. هیچکس حاضر نیست اینطور سخاوتمندانه حتی از زیست کوچک خودش دست بکشه. فقط میشه گفت آه که چقدر عمر کوتاهه. آه که چقدر دستِ ما بستهست. آه که چه لذتهایی در خلق و کشف هست که ما برای همیشه ازشون م
جابر گوید بامام بافر ع عرضکردم پیغمبر خدا را برایم وصف کن فرمود پیغمبر خدا ص رنگش سفید مایل بسرخی بود چشمانش سیاه ودرشت ابروانش بهم پبوسته کف دست وپایش پر گوشت وغیر کوتاه بود واز سفیدی گویا در قالب نقره بود سر استخوانهای شانه اش درشت بود از شدت انس ومهری که با مردم داشت هر گاه متوجه کسی میشد با تمام بدن متوجه میشد نه انکه مانند متکبران خود بین بگوشه چشم وابرو بنگرد رشته مویی از گودی گلویش تا سر نافش کشیده مانند خط میان صفحه یی از نقره د
دیروز که شیفتای این هفته رو گذاشته بودن نزدیک بود بال در بیارم. همه ی روزا شیفتام ساعتاش کم شده بود و صبح بود مثلا امروز شیفت 5 ساعته صبح داشتم :) ولی صبح که دوباره اومدم محض احتیاط چک کنم دیدم دیگه شیفتا رو بار نمی کنه.برای بقیه هم باز نمی کرد و وقتی سوال کردم متوجه شدم عصرم و همون ساعت قبل :|شیفت صبح برای همه خیلی قرب داره مخصوصا من که دیگه کله سحر بیدارم و هرکار می کنم خوابم نمی بره.
صبح قبل از اینکه متوجه بشم عصرم داشتم صبحونه می خوردم و آرام
نمی دانم زندگی و دنیا چرا تا این حد غیر قابل پیش بینی اند؟ روز به روز اتفاقات شوکه کننده برایمان می افتد.با این حساب چگونه برای آینده ای نامعلوم برنامه ریزی کرده و پیش رویم؟ مگر می شود؟
سراب آینده ای که هرگز رخ نخواهد داد و در عوض چیزهایی رخ خواهد داد که به مغزمان خطور نکرده بود.
این جملات را در شرایطی مینویسم که برطبق برنامه ها، من الان باید در استرس فردا می بودم، فردایی که رسید ولی نه آنطوری که فکرش را میکردیم. فردایی که قرار بود ازمون ۱۸۰
خانم های عزیز، هیچ دلیل منطقیای برای اینکه شما به استادیوم نروید در نظر من وجود ندارد. اما باید بدانید استادیوم هیچ چیز خاصی ندارد! جز هر ثانیه چهل و هفت مدل فحش شنیدن، دود سیگار و امثالهم... اصلن خود فوتبال چه چیز خاصی دارد که تماشای آن داشته باشد؟ دارم در رابطه با لیگ ایران صحبت میکنم... !
که البته این حرف ها را گوش شما بدهکار نیست! آدمی عادت دارد بدود به سمتی که آن را ممنوعه میخوانند! و وقتی به آنجا میرسد متوجه میشود عن خاصی آنجا نی
همانطور که مطلع هستید اولین کتاب از مجموعه Read This که برای بهبود مهارت درک مطلب زبان آموزان نگارش شده است کتاب Read This Intro از انتشارات کمبریج می باشد. این کتاب از آنجایی که دارای 15 متن متوسط می باشد و ممکن است زبان آموزان در فهم قسمت هایی از آن دچار مشکل شوند نیاز به ترجمه نیز دارد. می توانید ترجمه کتاب را از کتاب فروشی کتاب های آموزش زبان تهیه کنید همچنین ترجمه فارسی کتاب Read This Intro را می توانید از وب سایت زبان امید نیز تهیه کنید.
البته اینکه چه موق
چند روزی بود که فضای استوری اینستایم دلتنگی ام را جار میزد. خودم هم به ستوه آمده بودم. امروز متوجه پیام دکتر چ ( از مولفین کتابهای درسی) در دایرکت اینستایم شدم. برایم نوشته بود: " مراقب خودتان آقای همسر و بچه ها باشید از پستهای اخیر تان بوی دلمردگی به مشام میرسد " این پیام دکتر چ چنان سیلی محکمی بر من زد که تا آن لحظه متوجه سکوت بقیه نشده بودم. شاید در اینستا کسی از ماجرای پیش آمده خبر نداشت و سکوت کرد ولی در اینجا در ماهور، من از لحظه لحظه اش نو
پیش نوشت: آخرین روز از 5 روز تنهایی در کلاردشت...
------------------------
این چند روزهی خودمو خالی کردم،هی پر شدخالی کردمپر شدخالی کردمو باز پر شدانقدر ادامه دادم تا به قدری خالی شدم که یه روز متوجه شدم ۱۲۴ دقیقهست دارم مراقبه میکنم!انقدر ادامه دادم تا یه روز متوجه شدم بیش از ۱.۵ ساعته که دارم سنتور میزنم! بداهه!!
این چند روزبه قدر کافی خالی شدم...انقدر که ذهنم این خالی رو با توهم پر میکرد!صدای مبینا رو به وضوح از پشت تکستش میشنیدم!
حالا وقت ای
بدیهی است در چنین مواردی تقصیری متوجه فروشگاه اینترنتی نیست. همان طور که
اگر شخصی با کارت دزدی از فروشگاه های معمولی خرید کند مسیولیتی متوجه
فروشنده نیست. در این مواقع اطلاعات تماس و آی پی و آدرس و مشخصات تحویل گیرنده از طریق
فروشگاه اینترنتی می تواند جهت انجام بهتر تحقیقات در اختیار پلیس فتا و
دادسرای جرایم رایانه ای قرار گیرد. در خصوص پول قاعدتا مسیولیت اصلی با سارق است؛ زیرا فروشنده اینترنتی در
قبال ارائه کالا وجهی را دریافت کرده است
دانلود رمان گندم
از این پس شما دوستان می توانید رمان های جدیدتری را از وبلاگ رمان فا تهیه کنید
خلاصه داستان کتاب رمان گندم:داستان رمان گندم راجب یک خانواده ثروتمند هست که بیشتر اعضای آن کنار هم زندگی میکنند. طی اتفاقاتی یکی از اعضای این خانواده به نام گندم متوجه میشود که بچه ای سر راهی بوده. گندم مشکلات روحی پیدا می کند و در طی همین اتفاقات سامان متوجه علاقه قلبیی شدید خودش نسبت به دختر عمه اش گندم شده. اما با یک نامه همه چیز خراب میشود و…
اد
نمی توانی درک کنی که بزرگ شده ای. از دیگران می شنوی اما واقعا متوجه نمی شوی که چقدر تغییر کردی و دیگر آن دخترک گذشته نیستی. نمی فهمی تا وقتی به همان جایی می روی که از دوران بچگی ات به بعد دیگر نرفته بودی... آن موقع، قسم می خورم، با تمام وجود بزرگ شدنت را می فهمی. وقتی دیگر غر نمی زنی که برویم خانه، وقتی دیگر با دیدن بچه ای هم سن و سال خودت ذوق نمی کنی، وقتی دیگر با صدای بلند گریه نمی کنی، در جمع مادرت را نمی بوسی، خودت را برای دیگران لوس نمی کنی... وق
مدت ها بود یا خواب نمی دیدم یا می دیدم و یادم نمی موندن یا آنچنان چیز خاصی نداشتن. چند شب پیش اما یک خواب عجیب دیدم. اون شب از یک طرف به خاطر سرماخوردگی مدام بیدار می شدم و از طرف دیگه چون موعد تحویل کتاب نزدیک بود تا چند دقیقه قبل خواب کتاب می خوندم و همین باعث شده بود ناخوداگاهم فعال باشه. خلاصه اون شب مدام خواب می دیدم و بیدار می شدم. چهار تاش رو خودم یادمه اما دو تاش مهم تر بودن:
توی اولی من و ننه تو جاده بودیم و ننه پشت فرمون :) بعد خود ننه رو ز
۱-کاری که دوست دارید را انجام دهید
اگر شما فوتبال بازی کردن، نوشتن شعر، نواختن یک موسیقی و یا هر چیز دیگری را دوست دارید، برای انجام آن وقت بگذارید. با اینکار میفهمید که با انجام کارهایی که دوست دارید، غرق در شادی میشوید.
۲-به دیگران کمک کنیدگاهی اوقات بعد از رسیدن به اهداف شخصی مان، هنوز هم احساس پوچی میکنیم چون به زندگی فرد دیگری کمک نکرده ایم. وقتی ما داوطلبانه به دیگران کمک میکنیم، احساس خوبی در ما ایجاد میشود. تاثیر این احساس باعث ایجاد
اخلاص محدث قمی رحمه الله
محدث قمی، حدیث اخلاص بود و آیه زهد. در مسیری که می رفت، اگر کوچک ترین شبهه ای در دلش رخنه می کرد که قدمش برای خدا نیست و یا وسوسه ای قلبش را می لرزاند، بدون هیچ تأملی از مسیر بازمی گشت. حتی اگر جمعیت بسیار نمازگزار، در قلبش او را متوجه خود می ساخت، ازامامت جماعت خودداری می کرد. یکی از دانشمندان معاصر حکایت می کند:
من از همان اوقات که به تحصیل مقدمات اشتغال داشته ام، نام محدث قمی را در محضر مبارک پدر بزرگوارم زیاد و توأم ب
برای این که رقص گوگل را متوجه شوید به مثالی که در ادامه زده می شود توجه کنید : از زمانی که بچه بودیم، بحث حذف شدن کنکور داغ بود، تا همین امروز که هنوز هم هر سال کنکوری داریم و کنکور میدهیم.
من همیشه به یک معضل بزرگ فکر میکردم، وقتی قرار است با معدل وارد دانشگاه شویم، اگر ۵۰۰ هزار نفر معدلشان ۱۹ باشد، کدامشان قرار است دانشگاه بروند؟
وقتی با رقص گوگل آشنا شدم، متوجه شدم گوگل به شکلی خلاقانه با این معضل دست و پنجه نرم میکند. به هر حال اگر
من سال ها افسرده بودم و افسردگی فصلی هم آن را تشدید می کرد، بی آنکه خودم زیاد به آن واقف باشم.
بعدها متوجه شدم کوتاه تر شدن روزها در پاییز و زمستان و تاریکی چه اثر بدی روی روانم داشته. طوری که بعد از وقوف به این مسئله از پاییز و زمستان متنفر شدم.
تا قبل از آنکه بدانم و خوداگاهی داشته باشم، همان حس رمانتیک را نسبت به پاییز داشتم که دیگران دارند. از رفتن زیر باران و قدم زدن خوشم می آمد، یا شاید فکر می کردم باعث التیام زخم های درونم هست، که نبود.
ام
اگر نگاهی به میلیاردر های بزرگ جهان بیندازید متوجه میشوید که اکثرا مسن هستند اما در میان آنها جوان هایی وجود دارد که اکثرا در حوزه اینترنت و نرم افزار فعالیت میکنند.و اگر نگاهی به 10 فرد میلیارد جهان بیندازید متوجه میشوید 5 نفر از آنها در حوزه اینترنت و نرم افزاری فعالیت دارند. حالا اون 5 نفر میلیارده دیگه چی ؟ توی کار های جواهرات هستن و صنایع برجسته و صنایع کوک و خدمات بیمهآخه اینا این همه پول چی کارش میکنن؟ به کسی هم که نمیدن خرج خودشون هم
امروز آرام داشت وسایلشو مرتب می کرد دندان بچگی هاشو پیدا کرد و گفت میذارم زیر بالشم تا فرشته ها برام پول بذارن.گفتم آرام!!!!
همین طوری نگام کرد و متوجه شد و بعد گفت شما میذاشتین؟!! گفتم آره. دیگه همین طور نگام می کرد..اصلا باورش نمیشد.گفتم آرام مگه بچه ای؟الان که دیگه خودت می تونی واقعیت ها رو تشخیص بدی.. یعنی نمی دونستی ؟! گفت نه.بچم بهت زده شده بود، اصلا باورش نمیشد..یه لحظه از خودم بدم اومد که طوری رفتار کردم که هنوز که هنوزه اون متوجه نشده پولو
روزی روزگاری پسرک فقیری برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. پسرک روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و دیگر پولی ندارد تا با آن غذایی تهیه کند و بخورد. در حالی که به شدت گرسنه بود تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود ب
خندیدم و گفتم:- اگه دستت بهم رسید، بزن..خنده ای سر داد و گفت:+ الان که دیگه دستم بهت میرسه..از روی نیمکت بلند شدم و سریع قدم برداشتم.. چند قدم آنطرفتر ایستادم و همانطور که نگاهش میکردم خندیدم.لبخند شیطانی بر لبانش نقش بست و از جایش بلند شد. بیمعطلی، شروع کردم به دویدن..+ کجا میری..میخندیدم و سعی میکردم با تمام سرعتم بدوم؛ اما نمیدانم چطور خودش را به من رساند که احساس کردم به عقب کشیده شدم!داشتم تعادلم را از دست میدادم و نزدیک بود بین زمی
از اینکه هرلحظه قلبم یه جوری میتپه که میخواد بگه هووووی من زنده ام هنوز منو نکشتی کامل ! بدم میاد. چه معنی میده من متوجه ریتم ضربان قلب و تنفس خودم باشم؟!
جدی دیگه طاقتم رو طاق کردن این تپش قلب ها و کند شدن نفس هام.
میدونم بخش اعظمش تاثیر فشار روحی و شرایط استرس زا و عصبی کننده ست بزرگترین دلیلش هم این خونه و آدم هاشه. باید به یه روانپزشک مراجعه کنم کارم از روانشناس گذشته مثل اینکه!
برای اینکه نقشه های رفتن از این خونه رو بکشم باید آروم باشم!
اگر کسی به اعتقادتش توهین می کرد به شدت ناراحت می شد. حتی یکبار در یکی از فیلم هایش دیدم زمانی که سر صبح گاه داشتند درود می فرستادند احساس کرده بود به یکی از بزرگان نه بی احترامی حتی، یکی با لحن بد صحبت کرده. حسین آقا با ناراحتی و برافروختگی میرود سمت آن طرف که متوجه میشود قضیه را اشتباه متوجه شده...
بسیار مقید به هدیه خریدن بود. هر وقت از سوریه می خواست برگردد زنگ می زد می پرسید خانم چی می خواهی برایت بخرم؟ اینجا مانتوهای قشنگی داره. روز زن ه
چگونه متوجه شویم سهام عدالت داریم؟
برای آگاهی از این موضوع باید به سامانه www.samanese.ir رجوع شود. در صفحه اول دو گزینه مطرح میشود که در ابتدا باید انتخاب گزینه اول «ورود به سامانه» انتخاب شود.
پس از کلیک کردن گزینه فوق صفحه جدیدی باز میشود که در آنجا باید با تیک زدن گزینه «مطالب فوق را مطالعه نموده و میپذیرم»، گزینه «ادامه» کلیک شود.
پس از آن صفحه جدیدی باز میشود که با درج کدملی و کد امنیتی مطابق تصویر درج شده گزینه «ادامه» برای مشاهده اطلا
تعریف کلی در مورد سیستم حریق: دستگاهی هست که در مقابل آتش و دود میتواند هم آلارم دهد و هم مقابله کند با آتش.خب
این دستگاه دارای قطعات مختلفی هست که میشه به اینا افزونه گفت: یعنی
اینکه شما میتوانید یک سیستم حریق معمولی داشته باشید و یا حرفهای این
بستگی به تجهیزات مورد استفاده شما بستگی دارد.دستگاههای سیستم حریق در حالت کلی از لحاظ آپشن با هم فرق دارن که ما در این آموزش یک دستگاه ۴ زون را برای شما توضیح میدهیم.شاید براتون سوال باشه که زو
یک سال و یک ماه از گیاهخوار شدنم میگذرد. پدر sms فرستاد و گفت که برای شام، کتلت مخصوص لنگرود خریده؛ از همانهایی که جانم برایش میرود. آخرین باری که از آن ساندویچها خوردم را یادم نمیآید. رسیدم خانه. خسته بودم و گرسنه. حلوای سالگرد عمویم را انداختم توی دهانم و یک ساندویچ برداشتم و راهی اتاق شدم. بعد از حلوا اولین چیزی که گاز زدم خیارشور بود. گوشی را چک کردم و همانطور که غذا میخوردم برایش پیام فرستادم. سرگرم اینستا بودم که یکهو به خودم آمدم
"هیچى سلامتى "!
این همون جمله ى کوتاهیه که تا همین دو سه هفته قبل، در جوابِ "چه خبر" خیلى راحت به زبون میاوردیمش، اما حالا شاید متوجه شده باشیم که سلامتى واقعاااا "مهم ترین چیزه"!
شاید حالا متوجه شده باشیم که همون دور زدنِ ساده تو ماشین با رفیقمون خیلى خوب بود و قدرشو ندونستیم. همون قهوه اى که تو کافه بى خیالِ دنیا، سفارش میدادیم خیلى میچسبید همون پیتزایى که یهویى هوس میکردیم و با یه تلفن میاوردن دمِ خونه خیلى حال میداد.همون چرخ زدنِ الکى تو پا
سلام دوستان
در این مدتی که اینترنت نداریم شرایط برای شما به چه صورت گذشت ؟
کی فکرشو میکرد قضیه ی بنزین و اعتراضات اینقدر روی کار ِ ما اهالی ِ وب اینقدر اثر بذاره ؟
من که کار سئو انجام میدم و این موضوع به شدت تاثیر گذاشته روی کارم و رسما نمیتونم کار خاصی انجام بدم...
اما از یک ساعتی به بعد تصمیم گرفتم یک مقدار مثبت نگاه کنم به موضوع...
شروع کردم یک سری کارای عقب افتاده رو جلو بردم
چند مقاله که مدتی کنار گذاشته بودم را مطالعه کردم
یک وبی
خلاصه ی رمان هیچکسان:
درباره ی پسری به اسم بهراد است که متوجه نیرو های منفی در اطرافش می شه که ممکه شیطانی باشن و با نظر اطرافیانش تصمیم می گیره بره پیش یک نفر که با جن ها در ارتباطه و متوجه میشه که گروهی از جن های یهودی می خوان به اون اسیب برسونن.
ادامه مطلب
اصلا روایت داریم که میگه: 《دلبر که چارلی فرسود از او》
و بدین سان فضای کثیف اینستاگرام را رها نموده و به سوی وبلاگ روی می آوریم.موقعی که به بیان اومدم همه یه بیانیه برای عرفانی نوشته بودند که وبلاگش رو بی خبر رها کرده بود و نگرانش شده بودند!
بعد از اون رضا اومد و قالب وبلاگ ساخت که اونم یهویی رفت یادم وقتی که داشتم سر قیمت چک و چونه می زدم باهاش متوجه شدم که اوضاع مالیش چندان جالب نیست! (کاش اینو بخونی و بدونی نگرانتم رضا) هر چند متوجه شدم بدی زی
من یک دخترم که متاسفانه با وجود تفاوت های فاحش با بقیه دخترا، هنوز قلب دارم و ممکنه آدما رو دوست داشته باشم، بهشون عادت کنم و غیره. خب من ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد و دوس پسر ندارم و نخواهم داشت. ولی دیروز یه پسری که برام خیلی هم عزیز بود بهم گفت تو باید خودتو اصلاح کنی! پرسیدم چطوری؟ گفت باید بیشتر دختر باشی! ... باشه. چی؟!ینی چی که بیشتر دختر باشم؟ جواب داد: ینی به چیزایی که باید اهمیت بدی و بی تفاوت نباشی، زیاد فوتبالی هستی و کل کل میکنی، و فحش ه
درباره این سایت